شهادت ... چه واژه زیبایی !
حتی چرخیدن زبون تو دهن برای ادای حروفش هم قشنگنه .
مهمتر از همه چه توفیق قشنگی که نصیب آدمای قشنگی هم میشه.
بچه که بودم از شهادت می ترسیدم . پیش خودم فکر می کردم تیر خوردن خیلی درد داره . راستش از خون می ترسیدم . نمی گم بزرگ شدم اما حالا که قد کشیدم ...
نمی گم خیلی می فهمم اما حالا که دو کلوم بیشتر از زمون بچگیام می فهمم ...
می بینم چقدر شهادت زیباست .
هنوزم معتقدم که تیر خوردن درد داره , شهادت غواص خیلی وحشتناکه , زنده زنده سوختن تو آتیش هم غیر قابل تصوره اما ...
اما ره صد ساله رو یک شبه طی می کنی .
یه جورایی اون درد و سوزش رو با ره صد ساله رو یک شبه طی کردن معامله می کنی .
بعدشم با خون سرخ رنگ قشنگت مشق نام زیبای لیلی می کنی .
یه چیزی رو توجه کردین وقتی به غیر از شهادت بخوای بری اون دنیا , باید دوش بگیری و غسل کنی .
لحظه ی آخر مثل روز اولی که پا گذاشتی این دنیا می زارنت رو سنگ غسالخونه و دو نفر می شورنت . چند نفر دیگه از آشناها هم بالای سرت .
یه جورایی خدا داره آماده ات می کنه که ستارالعیوبی من دیگه تموم شده از الان عیوبت یکی یکی داره معلوم میشه .
اما شهید ...
خدا میگه با همون لباس بیارینش .
میخوام با همون عزتی که عمری با اون عزت تو چشم مردم با مردم زندگی کرده حالا هم با همون عزت راهیش کنید تا بیاد پیش من .
الله اکبر که خدا تو چشم حتی یک نفر هم نمیخواد ارزش شهید رو پایین بیاره .
یعنی میشه آدم به اختیار خودش عزراائیل رو دعوت کنه و به اختیار خودش دست از جونش بشوره .
شادی روح امام و شهیدان صلوات